ای همدم نجواهای شبانه ام
ای عاشقانه ترین تصنیف زندگی
ای انکه در دل صخره ای سخت هم راهی به سوی خودت باز کرده ای
ای یگانه پروردگار عاشق!
نگاهی به من کن و ببین چگونه به انتظار پاسخی از سوی تو نشسته ام
ببین که چگونه حسین(ع)را وسیله و کربلا را راهی سوی تو کرده ام
تا مرا به مانند اسماعیلی دیگر به قربانی بپذیری!
ایا میشنوی؟
امده ام ازت بخواهم مرا حریص بهشت و ترسان از جهنم نکنی
مرا فقط بنده ی خودت گردانی تا بتوانم راهی را که حتی در دل صخره ای سخت گشوده ای بیابم
تا بتوانم تو را برای خداییت پرستش کنم
تا تو را برای بزرگیت بخواهم ادامه مطلب...
خداوند تبارک و تعالی خطاب به ماها می فرماید : ( خطاب حدیث مستقیم به خود ماها هست ، حتی پیغمبر (ص) رو هم واسطه قرار نمی ده ) ” یابن آدم ، فرزندان آدم ! من شما رو خلق کردم و دنیا و محیط شما رو هم من خلق کردم ، لذا خصوصیات شما و دنیا و محیط رو من بهتر از همه می دونم . حالا ببینید نظر من نسبت به شما چیه ؟
” یَابْنَ آدَمْ مَنْ اَصْبَحَ حَریصَاً عَلَی الدُّنیا لَمْ یَزِدْ مِنَ الله اِلّا بُعْدا و فِی الاخِرَهِ اِلّا جُهْدا ” می فرماید : اگر یه کسی در دنیا آثار رو از خودش بدونه و سعی کنه به وصال مادیات برسه ، هیچ گونه بهره ای نمی بره مگر اینکه از خدا دور شده و برای آخرتش زحمت ایجاد کرده .
خداوند می فرماید : ” دنیایی که من خلق کردم ، درسته که مردم اغلب دارند با چشم مادی بهش نگاه می کنند ، اما این دنیا یه دنیایی هست که سراسر نورانیت و صفا و معنویت هست . دنیایی که من خلق کردم ، برای این خلق نکردم که تو اینقدر توی این دنیا در اذیت و ناراحتی باشی ، چرا تو اینقدر در اذیتی ؟ ” من تعجب می کنم از اینکه می بینم مردم ما در میان این همه صفا ، اینقدر ناراحتند و اینقدر دردسر دارند . آیا غیر از اینه که خودت و دنیا و محیط خودت رو نمی شناسی و به حرف خالقت گوش نمی کنی ؟ ببین خالق تو به تو چی گفته ، و از دنیا چه توقعی باید داشته باشی ؟
در قرآن کریم ( انشاء الله همه شما مقید به خوندن و دقت در معانی اون هستید ) ما یه سوره ای داریم تحت عنوان سورة ” انسان ” . اینکه دیگه سورة بقره و نمل و فیل و . . . نیست ، که بگید به ما ربطی نداره . کسی که مسلمون هست و شیعه هم هست ، برای بهتر زندگی کردن ، باید بره و سورة انسان رو بخونه ، ببینه خدا راجع به انسان چی گفته ؟ مگه خدا ما رو خلق نکرده ؟ بریم ببینیم در سورة انسان خدا چی گفته ؟ سوره انسان یه سوره ای هست که خیلی از مسائل رو برای انسان باز می کنه . چند صفحه هم بیشتر نیست . اگر کسی هست که تا حالا توفیق این رو نداشته ، الان تو دلش تعهد کنه که امروز یه سری به قرآن بزنه ببینه این سوره چی گفته ؟
می فرماید : ” من شما رو خلق کردم ، من هم می دونم شما چه چیزی براتون خوبه ، چه چیزی براتون بده . و من از شما بیشتر به خودتون واردم ، و روحیات شما رو بیشتر و بهتر می شناسم . اگر احیاناً در دنیا بخواهی فقط و فقط بخاطر دنیا کار کنی ، به هیچ چیز دنیا هم نمی رسی و از آخرت هم می مونی . ” فقط چون مسلمونی ، اگر کافر بودی ، بله ! یه دستاری از طلا به سرت می بستند که تو دنیا عشق کنی ! بعد هم بمیری ، اونجا هم معلوم نیست حساب و کتابهات چه جوری می شه . ولی چون مسلمون هستی ، فکر نکن می تونی تو این دنیا به اون چیزهایی که می خوای فقط با نیت خودت برسی ، نه . ( الان توضیح می ده )
می فرماید : ” وقتی یه انسانی اینطوری می شه ، یعنی تمام هم و غمش رو برای دنیا می ذاره ، ( انسانی که برنامه ریزی فکری و عملیش رو برای دنیا قرار می ده ، یعنی نصف عمرش رو فکر می کنه که برای دنیاش چکار کنه و نصف عمرش رو هم به فکرهایی که کرده ، عمل می کنه ) می فرماید : ” وَ اَلْزَمَ اللهُ تعالی قَلْبَهُ هَمّاً لا یَنْقَطِعُ اَبَدا ” یه دونه غمی به دلش می ندازیم ، یه گره ای تو زندگیش می ندازیم که تا آخر عمر این گره همراهش هست ! ”
بعضی از نعمت هایی که ما فکر می کنیم نعمته ، ممکنه این قضیه اصلاً برای ما مناسب نباشه ، به زور می ریم از خدا می گیریم ، خدا به فرشته ها می گه : خُب چه کار کنم ؟ اومده گریه داره می کنه ، اخلاص هم که داره ، بعد هم اگر بهش ندم می ره هزار تا حرفِ بد پشت سر من می زنه ، ممکنه بِبُره ، همین نمازهاش رو هم ممکنه نخونه ، دیگه بنی آدم اینطوری هستند ، خیلی خُب این نعمت رو بهش بدید . ولی یه زهر مار هم بغلش سنجاق می کنم ! یعنی نعمت هست ، یه تکة تلخ هم کنار این نعمت سنجاق می کنند ، می گه : نعمتی که داری از من به زور می گیری اینه : ” هَمّاً لاینقطعُ اَبَدا ” یه غصه ای بهت می دیم که تا آخر عمر ، برطرف نمی شه .
خوب دقت کنید ! بعضی ها 40 ، 50 سال برای یه حاجتی می دوند ، غافل از اینکه ریشه این حاجت به این برمی گرده که شما 50 سال پیش ، یه چیزی رو به خدا گیر دادی ، خداوند هم دید صلاحت نیست ، تو هم گیر دادی ، یه زهرمار بهش سنجاق کرد ، بهت داد . هر دو تاش با هم هست . تقصیر خودته . نگو چهل سال هست یه چیزی از خدا می خوام بهم نمی ده ، تقصیر خودته ، برای چی به اون درجه نرسیدی که بگی : بابا ! من صلاح خودم رو نمی فهمم ، اگر بخوام خودم دنبالش برم به زور هم ممکنه خدا بهم بده ، اما مراقب باش ، که این دادن همراه با یه دونه نقمت هست .
” و فقراً لاینالُ غِناهُ اَبَدا ” می گه کسی که دائم داره دنبال دنیا می دوِه ، یه فقری بهش می دیم که این فقر اصلاً به حساب بانکیش کاری نداره ، این فقر به روحیاتش کار داره ، یه حالت حرصی بهش می دیم که تا آخر عمر این حالت از بین نمی ره . دقت کنید ! یه جمله ای رو یکی از رفیقهای رزمنده خودم گفته بود : ( بعد از جنگ ) من جون می دم اما دو زار نمی ذارم از من ببرند ، یعنی انسان به درجه ای می رسه که حاضر می شه جون بده اما یه ریال نمی تونه کمک کنه . اصلاً نمی تونه ! انسانی که دنبال دنیا می ره و مال جمع می کنه ، مصداق این ضرب المثل هست که می گه : آنهایی که غنی ترند محتاج ترند . واقعاً اینطوریه . یکی از عزیزان می گفت : شما که مثلاً مشکل مادی دارید ، اعلام کنید ، مثلاً خواهرها زینت هاشون رو بدهند ، همه می دهند . گفتم : هیچ وقت همچین کاری نمی کنم . اولاً من خیلی مخالفم ، که کسانی بخواهند در یه جلسه ای زینت زن رو جذب و جلب کنند . اصلاً یعنی چی ؟ چون اصلاً این قضیه با ناموس پرستی شیعه جور در نمی یاد ، یعنی چی آقا زینت هاتون رو بدید ؟ اتفاقاً اگر اعلام کنیم ، اونهایی که زیاد دارند ، نمی دهند ، اونی که مثلاً یه انگشتر از مال دنیا داره ، اون می یاد کمک می کنه . و این اصلاً به آدم نمی چسبه . اونهایی که بیشتر دارند نمی تونند بدهند ! چون این فقیرتر از اون کسی هست که نداره .
کسی که ماشین 20 میلیون تومنیش بیرون پارکه ، تو خونه راحت زندگی نمی کنه ، اما اونی که دوچرخه اش رو گوشه حیاط انداخته ، این راحت تر زندگی می کنه ، فقر به حساب بانکی تو نگاه نمی کنه ، به حساب طمع دلت نگاه می کنه ، هر کسی طمع کارتر بار می یاد تا آخر عمر فقیرتره . بیچارة بدبخت ، تا آخر عمر ناراحته .
می گه از همون اول خودت رو جمع و جور کن ، هیچ ارزشی نداره . یه وقتی به یه بنده خدایی یه کمکی می خواستیم بکنیم ، اومد گفت : آقا خیلی ما رو شرمنده کردید ! ( مثلاً ما می خواستیم 100 هزار تومن کمک کنیم که حالا مال خودمون هم نبود ، دست گردون کرده بودیم ) گفتم برای چی ؟ گفت : آقا ما اصلاً توقع نداشتیم شما 100 هزار تومن کمک کنید ! گفتم : من 300 گرم کاغذ بهت دادم ، چرا شرمنده ای ؟! 300 گرم کاغذ که چیزی نیست .
آدم باید نگاهش به دنیا این نگاه باشه که واقعاً ارزش نداره ، یه ضرب المثل هایی ما ایرانی ها داریم که اصلاً هم عمل نمی کنیم ، می گه : آقا ! مال چرکِ کفِ دسته ! هیچ کس هم عمل نمی کنه ، چرا دروغ می گی ؟ جدی چرک کف دسته ؟ آیا تا حالا شده اینطوری کار کنی ؟ یه وقتی از یه بزرگواری تو همین شهر رفته بودند کمک بگیرند برای کاروان مشهد ، دست کرده بود تو جیبش ، همه اش رو گذاشته بود کف دستشون ، بعد که طرف می خواسته بره ، گفته بود : ببخشید ! یه 50 تومنش رو برای کرایه تاکسی به من بدید ! ( یعنی اصلاً نشمرده بود که چی تو جیبش هست . هرچی بود و نبود رو داده بود ) نمی گم حساب و کتاب نداشته باشید ، می گم : اینجوری به دنیا نگاه کنید ! اینگونه به دنیا و خداوند نگاه کردن ، خداوند تبارک و تعالی ما رو وا نمی گذارد .
” وَ عَمَلاً لاینالُ اَبَدا ” کسی که داره دنبال دنیا می دوه یه آرزویی به دلش می ندازیم که تا آخر عمرش دنبال این آرزو می دوه و آخر هم بهش نمی رسه ، آخرش هم نمی رسه ! برای خدا هیچ کاری نداره که یه آرزویی به دل ما بندازه ، بعد هم به ما نده تا یه عمر دنبالش بدویم . آقا ! خدا چرا این جوریه ؟! چرا با ما اینجوری برخورد می کنه ؟ تقصیر خودتِ . آخه خدا تو رو برای اینجور چیزها خلق نکرده ، خودت داری اینجوری شلوغش می کنی ، می خوای خدا بد برخورد نکنه ؟ خدا تو رو خلق نکرده که اینقدر به این چیزها فکر کنی . تو خیلی قوی تر از این حرفهایی ، خیلی بالاتر از این حرفهایی ، قدر خودت رو بدون ! بابا وقتی می دونه بچه قدرش رو نمی دونه اذیت می شه دیگه ، بچه رو تنبیه می کنه . می گه : برات خونه فراهم کردم ، محیط فراهم کردم ، پول تو رو دارم می دم ، همه کارهات با منه ، بشین درست رو بخون ! الان وظیفه ات اینه ، بچه انجام نمی ده ، بابا ناراحت می شه . خدا هم داره همین رو می گه ، می گه : بندة من اینها رو برات فراهم کردم بشین کارت رو بکن ، چرا صبح تا شب دنبال این فکر و اون فکر هستی ؟حداقل ، فکرها تو مرتب کن ، این مُخ تو که چیز کمی نیست ، دائم این رو تو کار انداختی که کجا رو بیشتر بخوری ؟ ول کن بابا ! عمرت گذشت ، اون کسی که تا 80 سالگی دنبال عوض کردن ماشینش هست ، این تا آخر عمرش همینطوریه ، بعضی وقتها من یه آرزوهای بدی می کنم ، ( از همون آرزوهایی که خدا گفته آدم هیچ وقت بهش نمی رسه ) بعضی وقتها که این پیرمردهای 60 ، 70 ، 80 ساله رو می بینم از ته دل آرزو می کنم که ای کاش جای اینها بودم ، خدا شاهده !
تو یه اتاقی می رفتم آماده می شدم ! خوش به حالش . دیگه گذرونده ! دیدی اونهایی که دبیرستان رو تموم می کنند ، سال چهارم ، روز آخر چقدر خوشحالند ؟ می گن : خوش به حالش دیگه از دبیرستان بیرون رفت . به این مسن ها به دید سال آخری ها نگاه می کنم ، عشق می کنم ، حسرت می خورم می گم : کاش جای این بودم .
اما بعضی از اینها رو که می بینی یه جوری زندگی می کنه ، فکر می کنه جای منه ، الان داره برنامه ریزی می کنه انگار که جای منه ، انگار حالا چه خبره ؟
” یَابْنَ آدم کلُ یومٍ یَنْقُصُ مِن عُمرک و انت لا تدری ” هر روزی که می گذره یک روز از عمر تو داره کم می شه . (خیلی عجیبه ) خدا می گه : ” تو نمی دونی ! ” ( لاتدری ) اصلاً احساس نمی کنی . بابا ! امروز روز نهم محرمه ، دیروز هشتم بود و یک روز از اون فرصتی که به ما دادند کم شد . احساس می کنی ؟ شما که روز شمار کنکور و دانشگاه تون و امتحانات و حسابهاتون همه ردیفه ، این روزشمار عمر رو هم حساب می کنید ؟ خیلی عجیبه که اینجا خداوند می گه : ” و انت لاتدری ” این یه جور تحقیره ، می گه تو نمی فهمی ! یه روز گذشت ، داره عمرت کم می شه .
یکی از اساتید ما ( خداحفظشون کنه ) یکی از حالتهای عرفانیش این بود ، ساعتش رو که از ساعتهای جیبی بود جلوش می گذاشت ، به عقربه نگاه می کرد و گریه می کرد ، همین جوری که داشت می چرخید گریه می کرد ، می گفت : ”عمره داره می گذره . ”
”و انت لاتدری ” تو چرا نمی فهمی ؟! ” وَ یُعْطی کُلِّ یومٍ رزقکَ من عندی و انت لاتحمَدُهُ ” هر روز هم داره می گذره من دارم بهت روزی می دم ، به دلم مونده یه شب ، آخر شب بیای بشینی واقعاً از ته دل بگی : خدایا ! اینها که امروز دادی مال تو بود . به دلم مونده که یه بار این بندة من بیاد یه شکر بکنه ، یه چیزی بگه . خجالت هم نمی کشه !
” فَلا بِالْقَلیلِ تَقْنَعْ وَلا بِالْکَثِیرِ تَشْبَعْ ” کم بهت می دم ؟ غُر می زنی ، راضی نمی شی ، زیاد بهت می دم ؟ اشباع نمی شی ، ارضاء نمی شی ، من چه کار کنم با تو ؟ ” یَابْن آدم مَا مِنْ یَوْمٍ جَدیدٍ الّا وَ یَعْطیکِ من عندی رزقٌ جدید ” تو خودت تو زندگیت دقت کن ، حتی یه روز نبوده که شروع کنی به زندگی کردن و ببینی من یه نعمت جدید بهت ندادم ، حتی یه روز ! امروز نرفتی یه کلمة جدید یاد گرفتی ؟ کی این نعمت رو بهت داد ؟ امروز یه چیز ندیدی لذت بردی ؟ کی بهت نعمت داد ؟اصلاً تو داری از ابزارهای من استفاده می کنی ، خونه رو من بهت دادم ، نعمت رو من بهت دادم ، حیات رو من بهت دادم ، روزی نیست که من به نعمت هات اضافه نکنم .
” وَ ما مِنْ لَیْلَهٍ اِلّا وَ یَعْطِینی مَلائِکَتی مِنْ عِنْدِکَ بِعَمَلٍ قَبیح ” و هیچ شبی نیست که ملائکه من بالا نیایند و یک گناه از تو بالا نیاورند . روزها روزی من رو می خوری و شبها معصیت من رو می کنی .
” تَأکُلُ رِزْقِی وَ تَعْصِینی ؟! ” روزی من رو می خوری گناه می کنی ؟! ” وَ اَنْتَ تَدْعُونِی فَسْتجیبُ لَکَ ” می گه : تو من رو صدا می زنی من هم جواب می دم .
( یا قمر بنی هاشم (ع) ! آقا امروز تو شرمندة آبی و ما شرمندة گناه . آقا عاشورا و تاسوعا هم دست از گناه کردن برنمی داریم . ) این جمله از اون جمله هایی هست که دل آدم رو ریش می کنه : می فرماید : ” بندة من ! ” خَیْرِی اِلیکَ نازِل وَ شَرُّکَ اِلَیَّ ساعد ” دائم من دارم برات خیر می فرستم و دائم تو داری گناه برمی گردونی . ” فَنِعْمَ الْمَوْلی اَنَا وَ بِئْسَ الْعَبْدُ انت ” عجب خدای خوبی هستم من و عجب بندة بدی هستی تو ! ” انتَ تَسْئَلُنی فَأعْطِیکَ وَسْتُرُ اِلَیْکَ سُوءً بَعْدَ سُوءٍ وَ قَبِیحً بَعْدَ قَبیحٍ ” وقتی می یای در خونة من می شینی ، انگار نه انگار که تو همون بنده ای هستی که دائم گناه روی گناه می ذاری ، انگار نه انگار اونی هستی که هیچ وقت من رو یاد نکردی ، مگر اینکه کاری داشتی . انگار نه انگار که تو الان رویت سیاه هست ، می یای می شینی و بعد هم با کمال پررویی و وقاحت از من می خواهی و باز هم من می فرستم و باز هم ملائکه به من ایراد می گیرند ، می گن : خدایا ! ولش کن ، دیگه بزار بره گم شه ! دیدی این محرم هم آدم نشد ؟ دیدی این تاسوعا ، عاشورها هم آدم نشد ؟ به جایی نرسید ؟ بزار بره گم شه . یا زهرا (س) ، یا قمر بنی هاشم (ع) !
می فرماید : ” اَنَا اْسْتَحْیِی مِنْک ” بنده من ! من دارم به جای تو خجالت می کشم ! ” اَنَا اَسْتَحیی مِنْکَ وَ اَنْتَ لاتَسْتَحْیی مِنّی وَ تَنْسانِی ” من دارم به جای تو خجالت می کشم ، من جلوی ملائکه ام ، مدام دارم روی کارهات سرپوش می ذارم ، و تو نمی فهمی و از من خجالت نمی کشی . نمی بینی ، حیا نمی کنی ، من رو یادت رفته . چه شبها که تا صبح منتظرت بودم و چه روزهایی که گفتم : امروز دیگه می یاد ، نیومدی ! چه ماه رمضان ها که خوشحال شدم گفتم دیگه اومده ، اما تا ماه رمضان تموم شد ، رفتی باز پشت سرت رو هم نگاه نکردی ” وَ تَنْسانِی و تَذْکُرُ غَیری ” با همه نشستی صحبت کردی ، فکر نکردی که من هم دلم برات تنگ می شه !
سخن از قیام پیامبران، امامان و مصلحان بزرگ تاریخ بسیار است که در این میان حسین(ع) جایگاه ویژه ای دارد. او شاهد و وارث تاریخی است که در آن جنایت و بیداد و نیرنگ و فریب به نهایت رسیده است. او می بیند که اگر ساکت بماند همه چیز پایمال می شود. این است که مراسم حج را نیمه کاره می گذارد و به سوی شهادت می رود. | |
«تا به بشریت و به تاریخ بفهماند که در حاکمیت جور، حج مفهومی ندارد. تا شعار عدالت اجتماعی و قیام مردم به قسط به اجرا در نیاید، تا استعدادهای خدایی انسان مجالی برای شکوفایی پیدا نکنند»، اسلام که خود برای نجات انسان از اسارت و بردگی است وسیله ای می شود برای توجیه استبداد و استثمار و می بینیم که در عاشورای سال ?? هجری جبهه باطل نه به نام دفاع از ارزش های بی ارزش خویش که به نام دفاع از اسلام، با همه نیرو و توان خود در مقابل حسین(ع) صف آرایی کرد. و یک بار دیگر سایه های شوم ابلیس، زر و زور و تزویر آشکارا با هم، هم پیمان شدند و فرزند پاک محمد(ص) ،علی(ع) و فاطمه(ع) را به عنوان کسی که از دین خارج شده است محکوم و قتل او را توجیه شرعی می کنند. حسین(ع) در صحرای نینوا مردانه می ایستد و با خون خویش نهال آزادی و رهایی انسان و اسلام را آبیاری می کند و سپاه کفر به شکرانه این پیروزی جشن می گیرد، خیمه های حسین(ع) را به آتش می کشد و زنان و فرزندانش را به اسارت می برد. برای بزرگداشت آن حماسه، مسلمانان و آزادگان در سالگرد حماسه سازان عاشورا به سوگ می نشینند. روز تاسوعا روز نهم ماه محرم که معروف به تاسوعا است، آخرین روزى بود که امام حسین علیه السلام و یارانش شبانگاه آن را درک کرده بودند و این روز به شب عاشورا پیوند خورد. بدین جهت در نزد مسلمانان و محبان اهل بیت علیهم السلام از اهمیت بالایى برخوردار است . مسلمانان تاریخ ساز ایران اسلامى همچون بسیاری از مسلمانان سراسر گیتی، این روز را منتسب به غیرت ا... و ساقی دشت کربلا، حضرت ابوالفضل العباس (ع) میدانند، بسان روز عاشورا گرامى داشته و به سوگوارى مى پردازند. تاسوعا بزرگداشت شهادت اسوه ایثار و ادب و دلاوری و وفا و حقگزاری عباس بن علی(ع) است و با گذشت بیش از هزار و سیصد سال ، هنوز تاریخ، روشن از کرامتهای اوست و نام او با وفا و ادب و مردانگی همراه است. آن سردار فداکار با لبی تشنه و جگری سوخته، پا به فرات گذاشت، امّا جوانمردی و وفایش نگذاشت که او آب بنوشد و امام و اهل بیت و کودکان تشنه کام باشند. لب تشنه از فرات بیرون آمد تا آب را به کودکان برساند. خود از آب ننوشید و فرات را تشنه لبهای خویش نهاد و برگشت و دستِ عطش فرات، دیگر هرگز به دامن وفای عباس نرسید. این ایثار را کجا میتوان یافت و این همه فداکاری مگر در واژه میگنجد و با کلام قابل بیان است؟ دستان ابواالفضل(ع) قلم شد و این دستها برای آزادگان جهان علم گشت و عباس آموزگار بی بدیل فتوّت و مردانگی در تاریخ شد. و چه به حق او را غیرت ا... العظمیم نامیده اند.
شمر بن ذى الجوشن که در دشمنى به اهل بیت علیهم السلام پیش قدم تر از دیگران بود و با حرارت ویژه اى در واقعه کربلا حضور بهم رسانید، نامه شدید اللحن عبیدالله را در روز نهم ماه محرم به دست عمر بن سعد رسانید و او را از منظور عبیدالله باخبر گردانید. پسر سعد که نسبت به صلح با امام حسین علیه السلام خوشبین بود و در این راه تلاش زیادى به عمل آورده بود، یک باره در برابر نامه عبیدالله قرار گرفت و راه گریزى براى خود نیافت. او على رغم میلش یا با امام حسین علیه السلام مى بایست نبرد مى کرد و یا فرماندهى را از دست مى داد و براى همیشه از دست یابى به حکومت رى محروم مى شد. پذیرفتن هر یک از این دو راه براى او دشوار بود، ولى حب ریاست و هواى نفس ، چنان بر وى غلبه یافته بود که بدون در نظر گرفتن قیامت و موقعیت دینى و اجتماعى امام حسین علیه السلام و قرابت وى با پیامبر صلى الله علیه و آله ، راه نخست را انتخاب کرد و با این نیت که مى توان امام حسین علیه السلام را به شهادت رسانید ولى پس از آن ، توبه کرد و در پیش گاه جدش محمد مصطفى صلى الله علیه و آله درخواست بخشش نمود؛ ولى اگر حکومت رى را از دست بدهد، هرگز به آن نخواهد رسید، تصمیم گرفت که فرمان عبیدالله را اجرا کند و با امام حسین علیه السلام به نبرد بپردازد. به همین جهت سپاهیانش را آرایش داد و آنان را آماده حمله نمود.
2 – امان نامه براى ابوالفضل العباس علیه السلام شمر، که فرمانده پیادگان قشون عمر بن سعد و از عناصر کلیدى و پلید واقعه کربلا بود، در عصر روز تاسوعا، امان نامه اى از عمر بن سعد براى چهار فرزند رشید و دلاور ام البنین علیهاالسلام یعنى عباس ، عبدالله ، جعفر و عثمان از برادران پدرى امام حسین علیه السلام آورد تا آنان را از سپاه خداجوى و حقیقت طلب امام حسین علیه السلام جدا سازد. ام البنین ، همسر حضرت على علیه السلام داراى چهار فرزند دلاور و فداکار بود که همگى در رکاب برادر و امامشان حضرت اباعبدالله الحسین علیه السلام در کربلا حاضر بودند. ام البنین از قبیله بنى کلاب بود که شمر بن ذى الجوشن نیز به همین تبار انتساب پیدا مى کرد. بدین جهت در عصر تاسوعا به نزدیکى خیمه گاه امام حسین علیه السلام آمد و با صداى بلند فریاد زد: خواهرزادگانم کجایند؟ امام حسین علیه السلام که منظور شمر را دانسته بود، به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید. اگر چه او فاسق است و لیکن با شما قرابت و خویشى دارد. حضرت عباس علیه السلام به همراه سه برادر خود، در نزد شمر حاضر شدند و از او پرسیدند: حاجت تو چیست؟ شمر گفت : شما خواهرزادگان منید. بدانید تا ساعتى دیگر شعله هاى جنگ برافروخته مى گردد و از یاران حسین بن على علیه السلام زنده نمى ماند. من براى شما امان نامه اى از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان هستید، مشروط بر این که دست از یارى برادرتان حسین علیه السلام بردارید و سپاهیانش را ترک کنید. حضرت عباس علیه السلام که کانون وفادارى و معدن غیرت بود، بر او بانگ زد: بریده باد دست هاى تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه ات . اى دشمن خدا، ما را دستور مى دهى که از یاران برادر و مولایمان حسین علیه السلام دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و فرزندان ناپاک آنان درآوریم . آیا ما را امان مى دهى ولى براى فرزند رسول خدا صلى الله علیه و آله امانى نیست؟ شمر از پاسخ دندان شکن فرزندان ام البنین ، خشمناک شد و به خیمه گاه خویش برگشت . هم چنین روایت شده است : در میان سپاه عمر بن سعد، فردى بود به نام ((عبدالله بن ابى محل بن حزام )) که برادرزاده ام البنین علیهاالسلام بود. وى هنگامى که با خبر شد عمه زادگانش (عباس ، عبدالله ، جعفر، عثمان ) در میان سپاهیان امام حسین علیه السلام حضور دارند، امان نامه اى از عمر بن سعد براى آنان گرفت و به واسطه غلامش ((کزمان )) براى آنان ارسال کرد. او ، فرزندان ام البنین علیهاالسلام را صدا زد و آنان را امان نامه پسر دایى شان باخبر گردانید. حضرت عباس علیه السلام و برادرانشان به وى گفتند: به پسر دایى ما سلام برسان و بگو که ما نیازى به امان نامه شما نیست . امان خدا، بهتر است از امان شما.
عمر بن سعد، پس از دریافت نامه عبیدالله بن زیاد، احساس کرد، اگر در مبارزه با امام حسین علیه السلام تعلل بورزد، موقعیت خویش را از دست خواهد داد و شمر به جاى او به فرماندهى سپاه خواهد رسید. بدین جهت در عصر تاسوعا بدون هیچ گونه اخطار قبلى و با دست پاچگى تمام فرمان حمله عمومى به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام را صادر کرد. وى با گفتن (( یا خیل الله ارکبى و بالجنة ابشرى )) تلاش نمود تا کردار خویش را بایسته جلوه دهد و روحیات متزلزل سپاهیان خویش را تقویت کند، تا مبادا در نبرد با فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دچار سردرگمى و سستى و پراکندگى گردند. سپاه کفر پیشه عمر بن سعد، یک پارچه به حرکت درآمده و به سوى خیمه هاى امام حسین علیه السلام هجوم آوردند. امام حسین علیه السلام در این هنگام خیل عظیم سپاهیان دشمن را در روبروى خیمه هاى خود مشاهده نمود. آن حضرت ، بلادرنگ برادرش عباس ین على علیه السلام را طلبید و وى را به همراه بیست تن از یاران فداکارش چون زهیر بن قین و حبیب بن مظاهر به سوى سپاه دشمن فرستاد، تا عمر بن سعد را ملاقات کرده و علت آتش افروزى هاى بى حاصل آنان را جویا گردند. حضرت عباس علیه السلام به همراه یاران امام حسین علیه السلام به سپاهیان دشمن نزدیک شد و از سرکردگان آنان پرسید: منظور شما از این حرکت بى جا و غوغاها چیست؟ آنان پاسخ دادند: از امیر عبیدالله بن زیاد فرمان آمده است که باید بر شما عرضه کنیم و آن این است که یا در طاعت او درآیید و با وى بیعت کنید و یا آماده نبرد سرنوشت ساز باشید! حضرت عباس علیه السلام فرمود: پس قدرى تامل کنید تا من این گزارش را به سرورم حسین علیه السلام برسانم . حضرت عباس علیه السلام ، پیام دشمن را به امام علیه السلام رسانید. امام حسین علیه السلام به وى فرمود: به سوى ایشان برو و از آنان مهلت بخواه که امشب را صبر کنند و کار نبرد را به فردا واگذار کنند. چون دوست دارم در شب آخر عمرم مقدارى بیشتر به نماز و عبادت بپردازم و خدا مى داند که من به راز و نیاز با وى و نیایش در درگاهش چه قدر علاقمندم . حضرت عباس علیه السلام مجددا پیام امام حسین علیه السلام را به دشمن رسانید. عمر بن سعد که مظنون به مسامحه کارى شده بود و شمر را رقیب خود مى دید، از درخواست امام حسین علیه السلام سرباز زد و گفت: براى حسین ، دیگر مهلتى نیست ! لیکن برخى از فرماندهان سپاه ، از جمله قیس بن اشعث و عمر بن حجاج بر او اعتراض کرده و گفتند: اگر سپاهیان کفر و شرک از ما مهلت مى خواستند، ما دریغ نمى کردیم ولى مهلت دادن به فرزند زاده رسول خدا صلى الله علیه و آله دریغ مى ورزیم؟ لازم است او را مهلت دهید. عمر بن سعد، ناگزیر درخواست امام حسین علیه السلام را پذیرفت و پیام داد که یک شب را به شما مهلت دادم ولى بامدادان فردا اگر بر فرمان امیر، سر طاعت فرود نیاورید، فیصله کار را به شمشیر مى سپاریم . در این هنگام ، آرامش نسبى حاکم گردید و هر دو سپاه به خیمه گاه خویش برگشته و منتظر فرا رسیدن روز بعد شدند. |